۱۱. و بالاخره هوای پاییز!

 

۱.پاییز به ناگهان ورودش را به همراه باران جشن گرفت. شاید عجیب باشد برای کسی که این متن را میخواند اما امسال هوای پاییزی ما از ۲۲ آبان شروع شد و ابرهای ارغوانی نوید بارانی طولانی به مناسبت هوای پاییزی داد. و ما، ساکنین این شهر کوچک، خدا را شکر میکنیم که امسال زودتر باریدن گرفت. .

۲.رِدْبٖی را مجبور میکنم همراهم بیاید پارک تا عکس بگیرم. خیلی وقت است از خانه بیرون نیامده‌ام. میگوید:«کروناست». بهانه میآورم:«میرویم آن پارک بزرگ، فضای باز است، کسی هم نیست اگر هم باشد در این هوا اندکند.» راضی‌اش میکنم. ماسک ها را برمیداریم و ضد عفونی را. وقتی میرسیم به پارک جرأت نمیکنیم ماسک ها را پایین بیاوریم تا هوای بارانی را تماما ببلعیم.میگوید:« کی وضعیت دوباره مثل قبل میشود؟» نمیدانم، تنها خدا میداند کی دوباره میتوانیم با خیال راحت هوای تازه را نوش ِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ جان ِِ ریه هایمان کنیم و شاهد بازی بچه ها روی تاب و سرسره ها باشیم. ‌‌‌     

۳. سرما از تنم بیرون نمیرود، حتی زمانی که خودم را پتوپیچ کرده‌ام و چسبیده‌ام به شوفاژ. میروم دوش را تا آخرین درجه داغی باز میکنم و بعد گرما را بالاخره حس میکنم. نمیخواهم ایستادن زیر آب داغ را تمام کنم مگر با ضربه‌های مکرر به در حمام. چاره‌ای نیست. دوباره دو لایه بافتنی میپوشم و اینبار با لحاف میچسبم به شوفاژ تا گرمای تنم را حفظ کنم. سرمایی بودن این مشکلات را هم دارد. تازه وقتی هنوز زمستان نرسیده!

۴. B.B comenting

۱۰.خانه سبز

 

وقتی نوجوان بودم میخواستم متفاوت باشم از همه زنانی که تاکنون در اطرافم دیده‌ام. جاه‌طلب بودم شاید. نمیتوانستم خودم را محدود ببینم در جارو زدن و غذا پختن و بچه نگه داشتن. از این کارهایی که فکر میکردم ارزشم را پایین می‌آورد و من میتوانم بدون انجام دادن این کارها تا اوج برسم. اکنون ولی اوضاع فرق میکند. کرونا آمده است و دانشگاه تعطیل. سال آخر بودن هم دردی دارد وقتی داری برنامه میریزی برای بعدش و بعد همه بهم بخورد؛بروی ارشد یا نه؟ اول بروی طرح یا نه؟ آرمون استخدامی بدهی یا نه؟ 

الان مبتلا شده‌ام به همان دردی که قبلا از آن متنفر بودم اما با تفاوتی دیگر. نشسته ام در خانه‌ای که همه اعضایش به جز من و عضو آخر خانواده میروند سرکار. خانه را جارو میزنم، گردگیری میکنم، اسباب بازی‌ها را از وسط جمع میکنم، خورش سبزی بار میگذارم و برای کارهای بعد از ظهر برنامه میریزم. ذهنیتم تغییر کرده. همین که خانه را مرتب میکنم ذهنم مرتب میشود. انگار با جارو زدن انتقام از گرد و خاک خانه میگیرم گویی کرونا جا گرفته لای پرزهای قالی. از پختن غذاهایی لذت میبرم که زمانی لب به آنها نمیزدم. 

من همانم که قبلاً بوده‌ام اما فکرم و عقایدم تغییر کرده. کمی از دنیا را دیده ام از بیرحمی ها و رحم و مروت هایش. پس دلیلی نیست که ماسک صورتم را نگذارم و از تمیزی خانه لذت نبرم. 

۹. Practice what you preach

یا همان «تو که لالایی بلدی، چرا خوابت نمیبره؟» ی خودمان

۱. نشسته بود کنارم و از من راه حل میخواست. بعد از همدردی و همدلی ، فکر کردم و راه حل هایی که به ذهنم میرسید را گفتم. اما روز بعد فقط به این فکر میکردم چرا همچون عالم بی عمل و زنبور بی عسل مانده‌ام؟ و عذرخواهم به بیانی دیگر چرا سعی نمیکنم خر در گل گیر کرده‌ام را دربیاورم؟ برای شروع دیر نیست... حتی اگر قرار باشد با لالایی من دراوردی خوابم ببرد.

۲. بعد از بحث و عذرخواهی و بخشش یکدیگر، شدیدا دلم میخواهد در دیدار بعدیمان دهانش را عاشقانه سرویس کنم‌. احتمالا باید کینه به دل گرفته باشم، آن هم از کسی که شدیدا دوستش دارم...! خدا عاقبتم را به خیر کند.

۳. امیدوارم یادم بماند ده فروردین نوبت سوم واکسن هپاتیتم است. واگر فراموش کنم انگار که دو نوبت قبل را ازدست داده‌ام. دیروز هم نوبت دوم واکسن بود، درد چندانی نسبت به بار اول حس نمیکنم اما جای واکسن سفت شده انگار و اگر رویش دراز بکشم بیخواب میشوم از درد... نوبت اول دستم از درد فلج شده بود. 

۸.مرداد آری، مهر نه، آبان شاید!!!!

این مطلب حاوی اعتراف به همراه چاشنی غُر میباشد.

۱.یک ماه است که ننوشته‌ام. بهانه زیاد دارم ولی تنها عاملی که باعث شد دست به قلم نبرم و ننویسم همان عاملی است که مرا از برداشتن قدم‌های بزرگ بازداشته و حتی اگر قدم اول را بردارم باعث میشود که نتوانم قدم بعدی را درست بردارم. و آن عامل چیزی نیست جز تنبلی. تمام امیدم این است که حتما بر تنبلی‌ام پیروز شوم که خود نیازمند تکان دادن به خود است. و شاید هم پیدا کردن عامل تنبلی. 

۲.یک ماهی که گذشت خوب و بد داشت اما خوبش خیلی خیلی بیشتر بود و در نتیجه میتوان از بدش چشم پوشید. یک ماه درگیر کارآموزی و کلاس بودم و با اینحال وقت باقیمانده را به درستی و با هدف میگذراندم. اما پس از تعطیلی دوباره به علت موج سواری کرونا (!) دوباره قرنطینه شده‌ام در خانه و به ماه های قرنطینگی‌ام عدد اضاف میکنم همچون زندانی های در بند. به شدت کسل شده‌ام. نه تنها برای امتحان آماده نمیشوم بلکه حوصله کلاس ها را هم ندارم. نه ورزش منظمی دارم و نه روتین پوستم را دنبال میکنم. هنوز نتوانسته ام پس از دو هفته خانه نشینی دوباره بازگردم به برنامه‌ریزی بولت ژورنال دوست داشتنی‌ام و خلاصه یک پله چه عرض کنم، یک راه پله از زندگی خودم عقب افتاده‌ام. ⁦(눈‸눈)⁩            

۳. به کمک نیاز دارم. کمکم کنید...

پ.ن: احتمالا شهریور ماه جهشی بوده که حسابش نکردم... ؟!

 

۱ نظر
درباره من
من شاید مسافر زمان باشم
شاید هم از یه بُعد دیگه اومدم
کسی چه میدونه؟
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان