به امید روزی که از اعماق قلبم او را ببخشم.
یک و نیم سال پیش یک نفر حرفی به من زد که هنوز هم جای زخمش درد میکند. شاید میخواست حرص چیزی را دربیاورد (در حالیکه نمیدانم چه هیزم تری به فروخته بودم؟؟!!) و وقتی در شلوغی اتاق خوابگاه آن را گفت، ناگهان سکوت بود که همه جا سایه انداخت و نگاهها همه به من دوخته شده بود که عکسالعمل مرا ببینند. شاید من هم تا چند ثانیه در بهت این حرفش فرو رفتم. و ناگهان قلبم شکست. به یاد روزهایی افتادم که با تمام بدی که در حقم کرده بود من پا پیش میگذاشتم و سعی میکردم بدی او را ببخشم. این حرف او تا اعماق وجودم را سوزاند و یک و نیم سال مرا زجر داد! یک و نیم سال نه تنها از او بشدت متنفر شدم بلکه حتی اعتماد به نفسم را از دست دادم و برای کوچکترین اشتباهی که میکردم خودم را سرزنش میکردم. اثر زهر حرفش هنوز با هیچ پادزهری از بین نرفته...